الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

عروسک قشنگمون النا

محرم 92 (اولین محرم النا)

سلام دخترم ماه محرم رسیده پارسال این موقع ها شما تو دلم بودی و من بد جوری ویار داشتم امسال النا کوچولوی ٦ ماهه من قراره تو مراسم شیر خواران حسینی شرکت کنه اینم لباسات های محرمت این پلیور رو مامان جون برات خریده سربند رو هم چند روز قبل برات خریدیم این پیرهن و پاپوش رو هم من برات بافتم  فردا صبح با بابا میریم خونه مامانی تا جمعه با مامانی ببریمت مصلی چند روزی نیستیم ...
16 آبان 1392

دلم گرفته عشق کوچولوی مامان

دلم گرفته عشق کوچولوی مامان دارم داغون میشم   کاش از اول شیر نداشتم لذت شیر دادن   به تو رو نمی چشیدم   الان با شندین این حرف ها داغون نمیشدم   تو هم ندونی خدا میدونه چقدر عاشقتم جونم به خنده هات بنده   وقتی من هر بار با درست کردن شیر خشکت انقدر داغون میشم   انگار دارم برا خودم زهر درست میکنم چرا باید   از اینو اون بشنوم که گناه داره حیونیه بچه س شیر خودتو بده   میایم خونه گرسنت میشه بغلت میکنم شیر بدم بهت تو اصلا   لب نمیزنی انگار چندشت میشه انگار من غریبه ام انگار تو   نبودی که دوماه فقط شیر منو خوردی   از وقتی شیر ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

سلم دخمل نازم  ببخشید خیلی از وبلاگت غافل شدم   اومدم جبران کنم کلی عکس رو دستم باد کرده  ا دخترم تو این روزهایی که برات ننوشتم کلی بزرگ شدی و کارهای جدید یاد گرفتی با روروعکت تو خونه قدم میزنی یواش یواش داری حرفه ای میشی  راستی عکست تو شماره قبلی مجله نی نی+ چاپ شد دیگه یه لحظه صاف رو زمین دراز نمی کشی هش غلت میزنی و دوست داری دمر باشی   همچنان در حال شیرین زبونی هستی و با شیرین زبونیات داری از همه دل میبری                               &nbs...
9 آبان 1392

گل نازم سومین ماهگرد شکفتنت مبارک :)

گل نازم سومین ماه گرد شکفتنت مبارک سه ماه پیش در چنین روزی خدا یکی از بهترین  و زیبا ترین فرشته های آسمونی رو زمینی کرد وما با تما وجودمون عاشقش شدیم نوشتن بهترین کار دنیاست مخصوصا اگه برا فرزندت بنویسی به امیدی که روزی پاره تنت تنها امید زندگیت این خطوط رو بخونه خاطراتش رو که امیدوارم همه و همه خوب باشند خاطرات کودکیش رو و روزهایی رو که فرشته ای بود تو دل مامان و فقط با لگد های نازش با مامان و بابا ارتباط برقرار میکرد شاید روزی که این نوشته ها را بخوانی این پست ها برات خط خطی هایی بیش نباشند ولی بدان که آن خط خطی ها...
9 آبان 1392

ماجراهای دوماهگی النا جون

سلام دخترم میدونم که از دوماهگیت خیلی گذشته و نه روز دیگه سه ماهه میشی ولی اومدم تا برات خاطرات دوماگیت رو بنویسم ببخشید که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم ولی هم تو ماشاالله خیلی شیطون شدی هم اینکه از واکسن دو ماهگیت تا دو روز قبل خونه مامانی بودیم دخملم تو دوماهی که از عمرت گذشت کلی بزرگ شدی و برا خودت خانومی شدی هر کی باهات حرف میزنه کلی براش ذوق میکنی میخندی و صداهای عجیب درمیاری اولین حرفای النا جونم ممه خیلی نا میگی و منم صدا تو ظبت کردم تا خودتم  بزرگ شدی ببینی آخه به هرکی میگفتم باورش نمیشد میگفت امکان نداره بعد ممه شد ما....ما  خیلی ناز میگی فقط میخوام بخور...
9 آبان 1392