داغونم...
سلام النای نازم
دیروز با بابایی رفتیم دکتر قرار بود چهارشنبه بریم ولی چون من خیلی
پهلوم درد میکرد زودتر رفتیم دو سه شب بود از درد دندهام گریه
میکردم که خدا رو شکر دکتر گفت چیزی نیست به حرف قدیمیا زیاد
گوش نکن
آخه میگفتن که تو با پات فشار میدی که من درد دارم
بابایی گفت چون هشت ماهتم داره تموم میشه وقت سزارین رو هم
مشخص کنیم که دکتر گفت نمیشه چون تو دو تا سنو آخری
سنت رو متفاوت نشون دادن دکتر گفت من نمیتونم شاید وقت
دنیا امودنش نباشه باید صبرکنی تا هر موقع دردت گرفت
اوژانسی سزارین کنیم ولی من از درد زایمان خیلی مترسم
برام دعا کن خیلی دلم برات تنگ شده دیگه اتاقت کیف بیمارستان
لباسای کوچولوت همه چی آماده هست زودتر بزرگ شو
بیا پیشمون بابایی هم خیلی دلش برات تنگ شده برام دعا کن چیز
دیگه ای نمیخوام از درد زایمان وحشت دارم میترسم یهویی طبیعی به دنیا بیای که از اونم میترسم