الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

عروسک قشنگمون النا

دومین روز زمینی شدن فرشته کوچولوم

فرداش بابا اومد دنبالمون ما رو برد خونه مامانی اون روز خیلی شکمو بودی همش می می میخواستی و حتی نمی زاشتی لباست رو عوض کنیم مامانی سرهمت رو به زور تنت کرد بعد اومدیم خونه مامانی با مامانی رفتی حموم تر تمیز شدی حسابی می می خوردی و لالا کردی ...
28 تير 1392

یک روزگی

سلام دخترم بلخره به دنیا اومدی و الان که برات می نویسم ٣٩ روز سن داری تا الان نتونستم برات بنویسم چون تا ٢٦ روزگی خونه مامانی بودیم تا امروز هم خونه مامان بابات بودیم که خونه هیچ کدوم اینترنت برقرار نبود که برات بنویسم ١٩ خرداد ساعت ٨:٥٠ دقیقه به دنیا اومدی و شدی دختر یکی یدونه ما این هم اولین عکست بغل مامانی اولین دیدار من و دخترم خیلی دخمل شکویی بودی من با بخیه ها نمیتونستم بشینم تو هم همش می می میخواستی اولین شب زندگیت تو بیمارستان   ...
28 تير 1392

فقط 5 روز دیگه مونه

سلام دخترم  امروز 14 خرداد سه شنبه اس   دیگه چیزی نمونده که بیای   اگه انگشتای یه دستت رو ببندی و هرروز یکی رو باز کنی   میای بغل مامان و بابایی   چیزی نمونده فقط 5 روز ...   5 روز دیگه میتونیم بغلت کنیم بوست کنیم...   این روز ها من اصلا حال ندارم خیلی سنگین شدم     کمر درد نمیزاره تکون بخورم سمت چپ بدنم دیگه کم کم داره   لمس میشه دکتر گفته همیشه به سمت چپ بخواب    وقتی صبح میشه دیگه پای چپم رو احساس نمیکنم   این چند روز رو خیلی نگرانتم آخه دکتر گفته بند ناف دور گردنته ولی ش...
14 خرداد 1392

آخرین سنوگرافی _وقت دقیق سزارین

سلام دخترم   دیروز وقت سنو داشتیم که قرار بود اگه رشدت خوب باشه     امروز قبل رفتن دکتر به دنیا بیای که نیومدی   این بار سنو خیلی طول کشید خیلی هم نوبت بود و خسته کننده   وقتمون ساعت 1 بود با اینکه یه ربع زودتر رفتیم دکتر 2:30 اومد   وبعد کلی نشستن گفت شما ساعت 7 بیاین   که کلی با خانومه دعوا کردیم و گفتیم که نمیشه   دکتر ما عصر میره مسافرت   پرو میگفت برین بیمارستان   آخر انقدر اسرار کردیم که گفت ساعت 4:30 بیاین   ما هم رفتیم خونه مامانی ناهار خوردیم 3:30 دوباره رفتیم   سنو اینبار فکر کنم یه 20 دقی...
14 خرداد 1392