با النا تا سه ماهگی
سلام دخترم امروز سه ماه و سیزده روز است
که زندگی مابا قدم پربرکتت شیرین تر شده
و طعم عسل گرفته
سه ماه و سیزده روز است که یه فرشته کوچولو
پیشمون میخوابه البته قبلا هم تو دل من
میخوابیدی یا با لگد های نازت نمی زاشتی
بخوابم و وقتی خواب از سرم میپرید
بیخیال میشدی
گاهی وقتها دلم برا لگدهات هم تنگ میشه
ولی اینکه تو بغلمی خیلی شیرین تر و لذت بخشه
گاهی وقتها دلم برا روزهایی که فقط شیر
خودمو میخوردی خیلی تنگ میشه
عروسکم دقیقا از فردای جشن دو ماهگیت که
وقت واکسن داشتیم شیر مامان کم شد
النا بی قراری کرد خانوم دکتر به ناچار
برا النا شیر خشک و برا مامان قطره شیر افزا
داد اولین شیر خشکت bebelac comfort بود
که تو بیشتر داروخونه ها پیدا نمیشد
من که خیلی به شیر خشک خوردنت ناراحت بودم
میترسیدم اگه شیر خشک بخوری نسبت به من
عاطفه نداشته باشی
آخه اگه شیر م رو هم نم خوردی دیگه
من برات اهمیتی نداشتم که آخه خونه
مامان بزرگت که میرفتیم فقط برا شیر دادن
تو رو به من میداند ولی الان میگن شیرشو بیار
که دردام هزار برابر میشه شیرم هم خیلی
کمتر شده و احساس میکنم شیر افزا هم اثری نداره
درسته اونا هم دوست دارن ولی خوب منم
مادتم و هر لحظه بهت نیاز دارم وقتی بغل کسی
دیگه هستی حس میکنم تو رو از من گرفتن
چه خوب بود روزهایی که تو دلم بودی
و فقط تو بغل خودم بودی یادم میاد وقتی
هم کوچیک بودم متنفر بودم کسی عروسکم
رو برداره الان هم که یه عروسک واقعی
دارم دوست ندارم کسی جز بابات بغلت کنه
اونم چون که عروسک دو تا مونی وگرنه
به اونم نمیدادمت
شوخی کردم عاشق تماشای بازی پدر و دختری تونم
ولی چون خودم بابامو از دست دادم وقتی میری
بغل بابای بابایی دلم میشکنه و وقتی به خاطر
ریشاش ازش میترسی و نمیری بغلش کلی تو دلم
خوشحال میشم
از این که مامان جونت مامان بابات همش بهت
میگه بگو بابا بگو عمه متنفرم آخه تو
مهم تر از یه عمه مامان هم داری نا سلامتی
ک خدا رو شکر کلی ما م....ان میگی دلم
رو نمیشکنی
چند روز پیش وقتی بابات رو صدا میکرم و هی گفتم
هادی............. تو هم سریع گفتی ها....یی
هر وقت میبینیش میگی هایی
درست در سن 3 ماه و ده روزگی موفق شدی غلط بزنی
بقیه رو بعدا مینویسم بیدار شدی