48 روز با تو بودن
سلام دخمل بهاریم میدونم که خیلی وقته برات ننوشتم
راستش وقتشو داشتم
که بنویسم نمی دونستم از کجا شروع کنم
بعد از بع دنیا اومدنت رفتیم خونه مامانی تا ٣٦ روزگی اونجا بودیم بعد
از اونجا رفتیم خونه مامان جون (مامان بابا) وتا شب ٣٩ روزگی اونجا بودیم
از اونجا هم اومدیم خونمون با قدم پر برکتت همه جای خونه بوی یاس گرفت
برای اولین بار تو تختت خوابیدی عروسک های تختت رو خیلی دوست داری
وقتی برات کوکشون میکنم خیلی ناز زوق میکنی و دست و پا میزنی
اون موقع است که میخوام بخورمت خوشمزه
وقتی تموم میشن نق میزنی تا بازم برات کوک کنم
شبها تو اتاق خودت میخوابی و وقتی بیدار میشه گریه نمیکنی
چون با کوچیکترین صدات من پیشتم
عاشق حمومی تا ٣٦ روزگی با مامانی سه تایی میرفتیم حموم تا منم یاد بگیرم الان هم با بابا میبریمت حموم
تا میخوایم از آب بیاریمت بیرون گریه میکنی عادتت دادم که هرشب قبل
خواب ببرمت حموم حسابی تو آب خسته میشی و راحت میخوابی
اینم عکس های حموم امروزت
با اون دقت به کجا خیره شدی عروسک
وقتی به دنیا اومدی انقد لاغر بودی که موقع عوض کردن لباست ناراحت میشدم وقتی می دیدم استخوان های قفسه سینه معلومه
یه خواب راحت بعد حموم
النا برای اولین بار گل سر زده اونم به زور
تیریپ دخملونه
الان بیدار شدی باید برم